جدول جو
جدول جو

معنی گران نظر - جستجوی لغت در جدول جو

گران نظر
(گِ نَ ظَ)
آنکه از روی ناز و تبختراز گوشۀ چشم به مردم می نگریسته باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گران نظر
آنکه از روی ناز و تبخر از گوشه چشم بمردم مینگریسته باشد
تصویری از گران نظر
تصویر گران نظر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گران سیر
تصویر گران سیر
آنکه کند حرکت کند، کندرو، برای مثال دو سنگ است بالا و زیر آسیا را / گران سیر زیر و سبک رو به بالا (خاقانی - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران قدر
تصویر گران قدر
عالی قدر، گران پایه، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران بار
تصویر گران بار
انسان یا حیوانی که بار سنگین بر پشت داشته باشد، درخت پرمیوه، کنایه از شخص بردبار، زن آبستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
متکبر، خودخواه، خودسر، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
(گِ سَ)
متکبر و مدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) :
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی.
، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) :
در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان
پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری.
خاقانی.
شاه گران سر ز می خوش اثر
باد و مباداش گرانی بسر.
امیرخسرو (از آنندراج).
، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر:
شاه است گران سر ارچه رنجی
زین بندۀ جان گران ندیده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنایه از دیرگیر و سخت گیر، آنکه در کارها صبر و ثبات ورزد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ / سِ)
آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج). کندرو. دیررو. آهسته رو:
نقرس گرفته پای گران سیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
دو سنگ است بالا و زیر آسیا را
گران سیر زیر و سبک سیر بالا.
خاقانی.
، دیرنفوذکننده. به کندی نفوذکننده. بطی ءالتأثر:
کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم
آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ قَ)
گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. (آنندراج) :
گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان
به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد.
صائب (از آنندراج).
، بسیار. افزون. پربها. قیمتی:
چه صلتهای گران قدر ستانند فزون
یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ)
آهسته و بسیار رو:
سایه که نقیضه ساز مرد است
در طنزگری گران نورد است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ نَ)
دارای نعل سنگین. چهارپائی که نعل بزرگ دارد، بزرگ سم. پهن سم و آن از محسنات اسب است:
قوی پشت و گران نعل و سبک خیز
به دیدن تیزبین و در شدن تیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
کندرو بطی السیر بطی الحرکه: ... زیرا که فرودین سبکروتر بود و بگرانروتر همی رسد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کند حرکت کند دیررو دیر جنب مقابل سبک سیر: دو سنگ است بالا و زیر آسیا را گران سیر زیر و سبک سیر بالا. (خاقانی)، دیر نفوذ کننده بطی التاثیر: کوشش جان برنیاید با گرانیهای جسم آب در آهن گران سیر است چون آهن در آب. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
گرانپایه ارجمند گران پایه عالی قدر ارجمند: گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان ببرگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد ک (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران گیر
تصویر گران گیر
سختگیر دیر گیر، آنکه در امور صبر و ثبات ورزد
فرهنگ لغت هوشیار
گران نال بزرگ سم کلانسم چارپایی که نعل بزرگ دارد، بزرگ سم پهن سم: قوی پشت و گران فعل و سبک خیز بدیدن تیز بین و در شدن تیز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته و بسیار رو: سایه که نقیض ساز مرد است در طنزگری گران نورد است. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
((~. سَ))
متکبر، خود خواه، گران مغز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گران قدر
تصویر گران قدر
((~. قَ))
گران پایه، ارجمند
فرهنگ فارسی معین